چاپ
بازدید: 2094

 

رضا مجلسی، از مستند سازان خوش قریحه سرزمین همیشه سبز گیلان است. مستند سازی که خوش­تر دارد بیشتر به زادبوم خود بپردازد.با نگاهی کنجکاو و جوینده تا  از دامگه ظاهر وارهد و مخاطب را نیز با خود به سیر نادیدنی­های نهان در پس اشیاء و امور برد.از یک ویروس خرد میکرسکپی گرفته تا آیین­های در آستانه­ی فراموشی بهار و هر چیز دیگری که فرهنگ بالنده­ی گیل و دیلم را در خود قاب کرده باشد.این بار اما مجلسی از آیین و سنت­ها می­گذرد تا به زندگی بپردازد.آن هم معضلی از زندگی که اگر چه در زادبوم او رخ نموده،لیکن معضلی عمومیست،معضلی که از چارچوب­های اقلیمی خاص و یا ملی فراتر رفته و ابعادی جهانی به خود گرفته است.مشکلی به نام محیط زیست.محیط زیستی که در رابطه معضل زباله هر روز بیش از روز بیش از هستی خود تهی می­شود.

مجلسی اما با تمهیدی این معضل را با ما در میان می نهد،تمهیدی در گسترش حس و تأثیر تصویر.که با سرسبزی جاده سراوان به رشت آغاز و به موزه‌میراث روستایی گیلان ختم می‌شود،همه چیز حاکی از طراوت و زیبایی است،زنی به شیوه‌ای روستایی در پای تنور نان می‌پزد، نانی که عطر و گرمایش را در آن موج سرسبزی و زیبایی بخوبی می‌توان حس کرد،مجلسی به رودخانه‌ای اشاره می‌کند که در حوالی موزه جاریست و سایه درختان راش در آن زلالی آبش را گه‌گاه به تیرگی می‌برد.روایت مجلسی با طرح پرسشی کوچک همچون نقطه عطفی ما را و ذهن زیباپسند ما را به مسیر دیگری می کشاند.پرسشی که نشانی از تعلیقی هوشمندانه با خود دارد.مجلسی که روایت فیلم را خود برعهده دارد از ما می‌پرسد آیا علت سیاهی این رود که سیاه‌رود نام گرفته به واسطه‌ی درختان انبوه  راش است؟ و درادامه با صحنه‌ای روبرو می‌شویم از تجهیزاتی که به فعالیت مشغولند.فعالیتی که به واسطه‌ی بسته‌بودن پلانهای این صحنه مکتوم باقی مانده و تعلیق آغاز شده را تشدید می‌سازد.و بالاخره راوی، تعلیق را پایان برده و ما را با حقیقتی نه،که فاجعه‌ای آشکار ولی مغفول روبرومیکند، دفع زباله در حاشیه‌ی جنگل‌های گیلان،در تالاب انزلی،در گوشه و کنار رودخانه‌های گیلان زمین که مجلسی در روایتش از آن همچون دمل زشتی یاد می‌کند که بر سیمای سرسبز و زیبای خطه‌ی شمال ایران روئیده است.مجلسی در روایتی که خود بر فیلمش خوانده است،از قدمت سی ساله‌ی این زباله‌گاه می گوید،ولی فراموش می‌کند از قدمت جنگل‌های هیرکانی شمال ایران بگوید.قدمتی فراتر از چند دهه و چند قرن که از دوران سوم زمین‌شناسی تا کنون،اشاره نمی‌کند که با شروع عصر یخبندان و انجماد و نابودی تمام جنگل‌های اروپا،جنگل‌های هیرکانی شمال ایران، همچون منبعی بخشنده و ذخیره‌گاهی مفید مورد ارجاع قرار می‌گیرد تا با تأمین بذر مورد نیاز، به باززایی جنگل‌های اروپا یاری رساند.

مجلسی اگر چه به صورتی گذرا به آماری ارجاعمان می‌دهد که قابل تأمل است و جدای از به چالش کشیدن دولت و مدیریت پسماند،سویه‌ی دیگری را در نقد این موقعیت فراراه ما قرار می‌دهد: تولید کنندگان زباله،آن هم نه همچون یکی از عوامل مهم شکل‌گیری این موقعیت.راوی می‌گوید: «بالاترین آمار تولید پسماند تر در کشور،از آن گیلان است،[به نحوی که] تنها در سراوان رشت، روزانه ۶۵۰ تن پسماند تخلیه می‌شود. نقد مجلسی به فرهنگ عمومی و رایج پسماند که به بازاندیشی و درنگ نیاز دارد،پی گرفته نشده و با این پرسش از کنار آن عبور می‌شود:

«با این سوقات شهر چه می‌توان کرد؟با آن چه می‌کنند؟به اجبار در اینجا دفنش می‌کنند.اما مدفون کردنش به معنی مرگش نیست.گورستان زباله‌‌ها شیرابه می‌زاید»به این ترتیب در ادامه شاهد آن خواهیم بود که چگونه شیرابه،علاوه بر خشکاندن درختان جنگلی،و مسموم ساختن آن دسته از محصولات کشاورزی که از آب رودخانه‌‌ها سیراب می‌شوند،از یک سو از طریق مواد خوارکی کشاورزی و ماهی‌‌ها، بر سفره‌های ما جا خوش می‌کنند و از سویی دیگر با نفوذ به سفره‌‌های آب زیرزمینی منابع آب مشروب را آلوده و مسموم می‌سازند.

این تراژدی پرده‌ی دیگری هم دارد که کم جان‌گداز و خطرناک نیست.پس‌ماند‌های پزشکی که از پسماند مطب‌ها،آزمایشگاه‌‌ها،بیمارستان‌‌ها و از بقایایی شیمی‌درمانی‌ها و بیماریهای خطرناک تولید می شوند.راوی اشاره می‌کند که طبق قانون،مسؤلیت امحاء و نابودی بهینه‌ی این دسته از پس‌ماند‌ها به عهده‌ی نهاد‌های بیمارستانی و کلینیک‌های درمانیست،حقیقتی که با بی‌اعتنایی، زمینه را برای گسترش بیماری‌های گاه صعب‌العلاج فراهم می‌سازد.

فیلم تا اینجا چشم‌اندازی از موقعیتی نسبتاً هولناک را برابر ما ترسیم کرده است.از این پس مجلسی می‌کوشد ما را با راه‌کاری در برون‌رفت از این مشکل آشنا سازد.با مشکلی که از منظری دیگر نه مشکل و دردسر که سرمایه‌ای سودآور ومنبعی برای اشتغال تلقی می‌شود.راوی از بازیافت پس‌ماند سخن می‌گوید: پس‌ماند‌های فلزی باذوب شدن قابل بازیافتند،پسماند‌‌های کاغذی،پلاستیکی و حتی پس‌ماند‌های تر که قابل تبدیل به کمپوست یا کود گیاهی است.در صحنه‌‌های بعدی با مجتمع نسبتاً وسیع بازیافت روبرو می‌شویم،با انبوه کارگردانی که هریک اعم از زن ومرد به کار تفکیک و کنترل زباله مشغولند.نقاله‌های متعدد در حرکتند تا با بازیافت انبوه پس‌ماند‌های خانگی و صنعتی،برچرخش چرخ‌های اقتصاد این مملکت افزوده و از دیگر سو از تخریب محیط زیست و آلودن هوا – آن هم در یکی از خوش آب و هواترین خطه‌های ایران – ممانعت به عمل آورند.

ناکارآمدی سیاست‌های چند دهه‌ی گذشته و بی‌اعتنایی به تخریب محیط زیست و پیامد‌های دفع غیربهداشتی زباله که عموماً در حاشیه‌ی جنگل و یا تالاب‌های شمال ایران به حال خود رها می‌شوند پی‌گرفته نمی‌شوند و فیلم در پایان بر این نکته انگشت می‌گذارد که چنانچه ساز و کاری جدی فراهم شود تا به موازات نوعی فرهنگ‌سازی،امر تفکیک پس‌ماند در مبداء مورد توجه جامعه قرار گیرد ، بسیاری از معضل های برشمرده شده رخ نخواهد نمود،آیا کسی به فرهنگ سازی در این زمینه اندیشیده است؟

«به کجا می‌رویم؟» اگرچه ابعاد وسیع معضل دفع غیربهداشتی زباله در نواحی شمال ایران را به صورتی ژرف‌نگر مورد نقد و تحلیل قرار نمی‌دهد،لیکن به اتکای وجه اطلاعاتی قابل توجهی که دارد،فرمی شکیل و تدوینی پویا،به صورتی مؤثر هشدار‌های بهداشتی، زیست‌محیطی خود را به مخاطب منتقل می‌سازد.