شاید بتوان گفت در یکی دو دهه اخیر ، باب موضوع گورستان و غسال و غسالخانه را محسن امیر یوسفی با فیلم شبه مستند "خواب تلخ" در سینمای ایران باز کرد. ماجرای غسال مردی که در گورستان خمینی شهر (البته به همراه زنی دیگر که احتمالا همسرش بود) کلیه امور متوفای شهر را انجام می داد ، از شستن و کفن کردن و کندن قبر و دفن میت و ... و فیلم ، ورای همه این امور به دغدغه های ذهنی و آمال و آرزوهای وی نیز می پرداخت. پس از آن فیلم های داستانی و مستند متعددی به این موضوع پرداختند که از آن میان می توان به مستند "غساله ها" یا فیلم "محیا" ساخته مرحوم اکبر خواجوی اشاره کرد.

اما فیلم "شهر خاموش" ساخته هوشنگ میرزایی ( که یک فیلم نیمه بلند نیز در بخش دیگری از این جشنواره دارد ) تقریبا به همان فیلم "خواب تلخ "راه می برد ، از آن جهت که یک فیلم شبه مستند به نظر می رسد و فراتر از آن در برخی لحظات  با زوایای دراماتیک دوربین ، فیلم را به کلی از فرم مستند خارج ساخته است. مانند نماهایی که دوربین از داخل تابوت های سردخانه ، برداشتن بطری آب توسط شخصیت اصلی فیلم را در کادر می گیرند و اصلا صحنه افتتاحیه فیلم نیز با همین نماست که بعدا هم چند بار در طول فیلم تکرار می شود.

در واقع فیلم "شهر خاموش" بیشتر به یک فیلم کوتاه شبه داستانی شبیه است تا یک مستند کوتاه. چراکه فیلمساز در طول فیلم برای به تصویر کشیدن آنچه مورد نظرش  بوده ، به کررات  از عناصر و نشانه های سمبلیک و نمادین استفاده کرده است. این عناصر و نمادها ، از مشخصه های تصویری را در بر گرفته تا افکت های صوتی که در برخی لحظات به شدت غلو آمیز و به اصطلاح سینمایی "گل درشت" به نظر می رسد.

فی المثل فیلمساز برای آنکه مسئله مماس بودن مرگ و زندگی را به مخاطبش القاء یا  بهتر است بگوییم حقنه کند (چرا که در برخی لحظات تا مرز شیر فهم کردن تماشاگر پیش می رود) از تمهیدات به اصطلاح دم دستی و کلیشه ای استفاده می کند، اگرچه ممکن است با آن صحنه ابتدایی فیلم یعنی برداشتن بطری آب از داخل تابوت سردخانه کمی ایده بکر و تازه به کار گرفته باشد اما وقتی این صحنه به دفعات تکرار می شود و یا صحنه هایی که شخصیت اصلی با هندوانه ای طرف است و آن را هم داخل تابوت سردخانه قرار می دهد و در صحنه ای دیگر با صدایی آزار دهنده آن را خورده یا در واقع می بلعد! می توان این حقنه کردن را دید!

زمانی عباس کیارستمی در فیلم "زندگی و دیگر هیچ" ، برای ارائه برداشتی اومانیستی از مرگ و زندگی ، به جز صحنه قضای حاجت شخصیت اصلی فیلم در ابتدای جستجوی انسان دوستانه اش! ، در نمایی طولانی ، تصویر حمل یک سنگ توالت را به نظر تماشاگرش می رساند و البته جناب کارگردان همین نمای کشدار را کافی ندانسته بود و از زبان کسی که آن سنگ توالت را حمل می کرد نیز شروع به شعار دادن می کرد! به نظر می رسد پس از گذشت 23 سال ، هنوز تاثیر آن فیلم بر روی برخی فیلمسازان نسل بعد نیز باقی مانده است و این بار کارگردانی سعی کرده در فیلم ظاهرا مستند خود ، کادر دوربین خودش را بسیار محدود کرده تا بتواند مقصودش را در یک فضای تنگ به مخاطب بقبولاند. به کارگیری تصویر حشره ای با آن صدای شبه دراماتیک! که در صحنه  قراردادن هندوانه در تابوت سردخانه نیز تکرار می شود، از همین دست نماهای حقنه کننده است.

می ماند صحنه های ملودرام اثر که رابطه الکن غسال را با خانواده اش نشان می­دهد و دلجویی از والدین و وظیفه شناسی  در دروکردن مزرعه پدری و ... که اساسا فصلی جدا و سازی مجزا به نظر می آید و به لحاظ ساختاری چندان با بخش تنهایی او ، سازگار نمی نمایاند. برای توضیح بیشتر نگاه کنید به فیلم "طبیعت بیجان" و ساختار متناسب فصول تنهایی پدر و مادر با سکانس هایی که در آن­ها پسرشان آمده است.

اما به نظرم اگر فیلم "شهر خاموش" در بخش فیلم کوتاه داستانی (نمی دانم این جشنواره چنین بخشی دارد یا خیر) قرار می گرفت ، به گونه ای مطلوب­تر می توانستیم درباره اش بنویسیم.


منبع: http://www.irandocfest.ir/fa/doc/news/629/%D9%88%D9%84%D8%B9-%D9%85%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D9%85%D8%B1%DA%AF-%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C