اگر از سکانس پایانی فیلم ماموز آخرین ساخته کمال تبریزی آغاز نماییم ابتدای این نوشته را که بسان " رضای مارمولک" نوعی پند و انذار میدهد ؛ قدرت الله صمدی؛ باید نوشت این فیلم و فیلمنامه اش بار دیگر نشان داد آنانی که در عرصه مطبوعات هستند ، حال در نقد و یا طنز سیاسی و اجتماعی ؛ وقتی نوبت شان میرسد در مقام فیلم نامه نویس و کارگردان؛ کاری بس سخت و شاید ناشدنی داشته باشند.آیدین سیار سریع که خیلی سریع رشد کرد و با استعداد نشان داد در عرصه طنز نویسی ؛ از فرصت دوری از مطبوعات به واسطه حساسیتی که این اواخر بر وی ایجاد شده بود؛ استفاده کرد و این فیلم نامه را نوشت و کمال تبریزی هم تن به ساخت آن داد. هرچند باید دید ایا همه دیالوگها کار طنز پرداز مطبوعات است یا کارگردان هم دستی بر آن برده؛ ولی آن طور که از فحوای امر بر می آید باید گفت جزییات و تیکه های بعضا سیاسی ( هر چند نخ نما شده) به قلم سیار سریع است. نویسنده هر آنچه در روزنامه های این چند ساله به رشته تحریر در آورده بود و هر اندازه طنازی داشت در فیلم نامه گنجاند. و برای آشنایان به قلم ایشان ، این نوع نگارش که حالیه به تصویر در آمده بود؛ امر تازه یی نبود. هر چند نمی توان این خرده را چنین گل درشت بیان نمود و به همه مخاطبین تعمیم داد ولی می توان نوشت که نویسنده هنوز ستون نویسی روزنامه را فراموش نکرده است و نتوانست ارتباطی بین متن نوشتاری و گویش کلامی ( تصویری) به وجود آورد. این نوشته بر خرده گیری صرف به متن کلیشه یی فیلم نامه نیست که بارها در فیلم های دیگر نیز به طرق گوناگون آمده بود؛ بلکه بر نکته یی دلالت دارد که همان اندازه که گاهی خرده گرفته میشود به آنانی که از عرصه های دیگر وارد سینما ( در جنبه های مختلف) میشوند و توفیقی کسب نمی نمایند؛ این بار هر چند برای بار اول آنچنان هم خام دستانه نبود؛ فردی وارد این عرصه شد که انتظار میرفت با نگاهی ژرفتر پا به این مدیوم گذارد. داستان تلاش فردی برای ورود به مجلس و نقبی کوتاه و ابتر به حزب ، روزنامه، تشکیلات، تبلیغات، گروه فشار، و پایان نرساندن هیچ امری ، به سر منزل مقصود؛ و خرده پیرنگ هایی که بودو نبودشان ، خللی در داستان ایجاد نمی نماید؛ همه و همه نشان از بیانیه نوشتن از سر طنز است و لاغیر که بهترِ آن را در مطبوعات و به قلمی شیوا تر انجام داده بودند. ملقب کردن مارموز به شخصیت اصلی فیلم آن هم کاراکتری که تعریف درستی از پیشینه اش نیست( حال بماند چند فلاش بک بسیار ابتدایی) آنچنان به صواب نیست. اگر در مارمولک پرویز پرستویی با بازی به یاد ماندنی و در نقش فرو رفتن عالی، سبب ساز صحنه های کمیک خوبی میشد؛ این بار حامد بهداد با میمیکی همیشگی، از این قدرت برخوردار نیست که مخاطب را همدل خود نماید. هر چند شاید برگ برنده مارمولک، نپرداختن به چنین شخصیتی تا قبل از آن می بود؛ ولی برگ بازنده مارموز هم ، پرداختن بیش از اندازه این شخصیت در فیلم نامه های مختلف است که در جدیت و کمیک بودن ، بسیار تکرار شده است. اگر از تیکه های کلامی از فرط زیادی گفتن در اجتماع بگذریم؛ که دیگر از بچه دبستانی تا پیرمرد نود ساله آن را از بر است ؛ باید به نکته دیگری اشاره کرد که متاسفانه جریان در پرده سخن گفتن به مدد طنز ؛ آنچنان به ورطه تکرار افتاده است که هر نویسنده چیره دستی هم یارای مقابله با آن نیست. چه رسد به فردی که اولین تجربه فیلم نامه نویسی اش است. المانهای نخ نما شده ماهواره و خارج از کشور رفتن و زیر آب زدن و رفتارهای هیستریک و شخصی ( طرز غذا خورون و طریقه لباس پوشیدن )و کردارهایی از این دست ، برای فیلمی تلویزیونی و شاید تولید استانی ، قابل قبول باشد ولی برای کارگردان " خیابانهای آرام" با آن طنز پنهان و آشکار قوی به هیچ وجه رضایت بخش نیست. بگذریم از بازی های به شدت دم دستی و بی روح و از روی وظیفه گی صرف، که گویا خود بازیگران نیز متوجه ضعف های فیلم نامه شدند و خواستند انجام وظیفه یی کرده باشند و کاری انجام. همه اینها آمد تا تلنگری به طنز نویس چیره دست کشورمان زده شود که اگر در این فضا قرار است بماند ، پیرو ادبیات تلگرامی نشود و متن های بنویسد که بسان نوشته های مطبوعاتی اش ، هم زمان خنده و تفکر و اندیشه را با هم داشته باشد. وگرنه شاید این سریع آمدن به سینما ، مانند سریع مشهور شدن در عرصه مطبوعات نباشد و به کج راهه منتهی شود. ایدین طنز ما باید تمایزی بین نوشته های روزانه مطبوعاتی با فیلم نامه دارای چفت و بست پیدا نماید تا جزییاتی که در همین فیلم نامه به خوبی بدان توجه داشت ؛ در نبود کلیتی بنام نقطه عطف، فنا نشود. نقطه عطفی که اگر مخاطب پیگیر و حرفه یی سینما، بدان دست پیدا می نمود در فیلم ؛ در پایان سر خورده از سالن سینما بر نمیگشت ... ابراهیم عمران