اگر بپذیریم که تعدادی از مستندهای پرتره لزوما به تکنیک وابسته نیستند و مکثشان بر یک ایده، در حد معرفی شخصیت یا شخصیتهای اصلی، و طرح مساله متقاعد کننده است، زیبایی ناشناخته را میتوان مستندی درخور اعتنا دانست. فیلم به طور کامل بر سه شخصیتاش متمرکز میشود و تقریبا از هر حاشیهای که شرایط زیستی شخصیتشان را برهم میزند، پرهیز میکند. دو عامل سبب میشود که بر موفقیت محدود اثر تاکید کنیم: فیلم تقریبا از هیچ عامل جذّابی که در بسیاری از مستندها «سرگرم کننده» به نظر میرسد، استفاده نکرده و هیچ شخصیت مشهوری وارد فیلم نشده و آن را به سمت خود نکشیده است. بیننده از ابتدا تا انتها ناگزیر است بیهیچ «هواخور» یا صحنهٔ «مفرّح»ای، تنها به سه شخصیت معلول فیلم توجّه کند و پی گیر سرنوشتشان تا عنوان بندی انتهای فیلم باقی بماند. این نگرانی و پی گیری از طریق دو عامل منتقل میشود: نخست انتخاب رویکرد موازی برای قصه گویی در روایت مستند، و دوم استفاده از خود افراد برای توضیح وضعیتشان به عنوان راوی.
در مورد شیرین، به دلیل وضعیت جسمانی و نوع رابطهاش با مسلم، فیلم ساز به سمت قصه وارهای پررنگ پیش میرود که به طور کامل به زندگی او مرتبط است، اما شکل غریب و خاص این رابطه، حضور این قصه واره را به گرانیگاه عاطفی فیلم تبدیل میکند. در مورد احترام و فریبا، این دلمشغولی به خودشان برمی گردد و طبعا به مفهوم پرترهٔ شخصی نزدیکتر میشود. وقتی مُسلِم در مورد شیرین حرف میزند، و به این نکته اشاره میکند که با علاقه به شیرین از خودشیفتگی به درآمده و به «دیگر دوستی» (به قول خودش، فقط به عنوان یک تجلّی الهی) رسیده، میتوانیم حرف او را هر جور دلخواهمان است، تعبیر یا باور کنیم. اما یک نکته را نمیتوان از یاد برد. وقتی مسلم وارد فیلم میشود، در ذهن بیننده پرسش جذاب و دراماتیکی پدید میآید: با توجه به وضعیت زندگی شیرین، کار او را میتوان جلوهای از عشق دانست یا نشانی از ترحّم؟ فیلم به سمت تمایل نخستین گام برمی دارد و آن را در زندگی احترام و فریبا نیز جستوجو میکند. علاقهٔ وافر احترام به آموختنِ مهارتهایش به دیگران، و نقاشیهای فریبا، بخشی از همین میلِ پایان ناپذیر به زندگی ست. نقل قول احترام، با این مضمون که «زندگی آن قدرها هم سخت نیست...» بخشی از امیدواریِ جاری در زندگی این سه دختر معلول را توضیح میدهد. پیوند آن سه با زندگی طبیعی، بیآنکه اصراری در کار باشد، به طور غیر مستقیم، توضیح دهندهٔ زندگی غیر طبیعی در فضای پیرامونشان نیز هست. به همین دلیل، مهمترین قطعهٔ فیلم را جایی میدانم که احترام میکوشد سوار مترو بشود، و دوربین، وضعیت او را از ایستگاه تا ورود به قسمت بانوان مترو دنبال میکند. فیلم با حضور این سه در کنار یکدیگر به پایان میرسد و خبر مرگ شیرین و تحصیل و فعالیت اجتماعی احترام و فریبا در عنوان بندی پایانی، سبب میشود تا دشواریهای زندگی هر سه شخصیت را یک بار دیگر در ذهن مرور کنیم. بااین حال، و به رغم توفیق فیلم در محدودهٔ کوچک، مشکلاتی در همین محدوده وجود دارد که آزار دهنده به نظر میرسد: نخستین ضعف مهم فیلم، استفادهٔ گسترده از موسیقیِ نامناسب و مزاحمی ست که هم با ریتم تصاویر نمیخوانَد و هم مانعی بزرگ بر سر راه مشاهده و ته نشین شدن تصاویر در ذهن تماشاگرمحسوب میشود. دردسر دوم، که جنبهای عمومی دارد و مشکل بسیاری از مستندهای ایرانی ست، دشواری انتخاب یک استراتژی کلان و تاثیرگذار برای حفظ ریتم عمومی فیلم است. در زیبایی ناشناخته، لحظههای موثر و زیبایی دیده میشود که برای موفقیت فیلم در همین محدوده، کافی به نظر میرسد. اما در چشم اندازی وسیعتر، نیاز واضح به فرمِ از پیش اندیشیده شده و لحظههای ماندگار، مشکل مشترک بسیاری از محصولات سینمای مستند ایران است. بااین حال، همین که فیلم بر مبنای عنصرِ توازی میان سه شخصیت اصلیاش پیش میرود و سرِرشته را گم نمیکند، مایهٔ امیدواریست.
منبع: http://www.irandocfest.ir/fa/doc/news/818/%D8%B9%D9%86%D8%B5%D8%B1-%D8%AA%D9%88%D8%A7%D8%B2%DB%8C-%D9%85%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D8%B3%D9%87-%D8%B4%D8%AE%D8%B5%DB%8C%D8%AA-%D8%A7%D8%B5%D9%84%DB%8C