مستند اعظم نجفیان و علی محمد قاسمی بی شک یکی از تندترین مستندهای انتقادی / اجتماعی است که در طول جشنواره می بینیم. مستندی که با شرح حال دوقلوهای «درکه» که «کیک بکسینگ» کار می کنند به نوعی به سمت گونه مستند پرتره/ زندگی نامه ای نزدیک می شود اما بیشتر گزاره هایی سیاسی از دل آن بیرون می آید. گزاره های معترضه ای که درست است می توان آنها را متعلق به برادران «درکه» دانست اما در مستند این تدوین و انتخاب سوژه است که درونمایه اثر را مشخص می کند. سخن گفتن درباره درونمایه مستند شاید تمام مطالب طرح شده را در فیلم لو بدهد و مخاطب را با مفاهیم اثر یکجا آشنا کند اما بنظر می رسد نمی توان درباره اثری سیاسی سخن به میان آورد اما به گزاره های اعتراضی /سیاسی اشاره ای نداشت.
فیلم روایت گر زندگی برادران درکه است. مسعود و فرشاد به عنوان برادرانی دو قلو در مقابل دوربین قابل تفکیک نیستند و مستند ساز مجبور شده است که با کپشن هایی پی در پی این دو را برای مخاطب جدا کند. می توان گفت بخشی از سردرگمی اثر برای تبیین و چگونگی شیوه روایت خود نیز گرفتار شدن در این معرفی هاست. شاید تماشاگر با وجود اتفاقات مشابه و شرایط مشابه برای این برادران تا اواسط فیلم قابلیت تفکیک و تشخیص این دو را نداشته باشد یا اگر داشته باشد داستان مسعود و فرشاد را نتواند در ذهن خود پی ریزی و جداگانه دنبال و بررسی کند اما از میانه اثر حضور فرشاد پر رنگ تر می شود و تقریبا به شخصیت اصلی اثر بدل می گردد.
پرداخت به زندگی نامه فرشاد توسط کارگردانان به سه بخش عمده تقسیم می شود که می توان گفت دیزالو درستی در یکدیگر ندارند. در اواسط اثر با این مسئله مواجه می شویم که فرشاد توسط فدراسیون تحریم شده ، سپس به فدراسیون می رویم و مسئولین را می بینیم. فیلمساز دست به یک افشاگری می زند. فرشاد را بهانه می کند تا به ناکارآمدی دستگاه فدراسیون هنرهای رزمی بپردازد و بسیار خوب این افشاگری را برنامه ریزی می کند. با یک تقابل زمانی و کات های متعدد میان معرفی کردن فرشاد از افتخار آفرینی هایش و از سوی دیگر تکذیب تمامی این افتخار آفرینی ها توسط فدراسیون. مخاطب در این میان می تواند قضاوت کند.
دومین بخش مربوط به خانواده فرشاد می شود که فرشاد در وضعیتی پر از فشارها و تضادهای فکری و روانی در آن قرار دارد. مشاجره او با خانواده سکانسی تاثیر گذار را می سازد . بدون در نظر گرفتن زیبایی شناسی قاب ها و تصاویر اما هر چه هست تاثیرش را می گذارد و تماشاگر را قانع می کند که شرایط موجب در هم ریختن وضعیت روانی این خانواده و بالاخص فرشاد شده است. البته با مسعود نیز همچون فرشاد این شرایط را مرور می کنیم.
سومین بخش پرداخت اثر به رفتن مسعود و فرشاد می پردازد. مسعود به سوئد می رود و فرشاد به تایلند تا کیک بوکسینگ کار کنند. این فرار برای بیننده یک راه نجات می سازد. راه نجات از یک وضعیت و شرایطی که در ذهن او ایجاد شده است. دوربین اما فرشاد را همراهی می کند. همراهی که می خواهد به نتیجه برسد. موفقیت یا عدم موفقیت او را به تصویر بکشد. در پیوند این سه بخش چیزی جز فرار کردن چاره ای آنارشیستی برای یک سرگذشت نخواهد بود. سرگذشتی که می خواهد روی خوشی را بچشد. وقتی مسعود می خواهد از ایران خارج شود رو به دوربین می گوید «بذارید براتون جوکی بگم» و اضافه می کند «تو هند گاوها محترمند و تو ایران محترما گاوند!» این گزاره با شوخی و طعنه وضعیتی قرمز از کشور را ترسیم می کند و در واقع فرار آنها را جدا شدن از این وضعیت می داند. فیلمساز نیز کنار برادران درکه به این جوک می خندد. اما فرشاد به تایلند می رود و بازی خود را واگذار می کند. سکانس آخر درون یک ترن در حال بازگشت می گذرد. فیلمساز می خواهد بگوید باید بازگشت؟ چون صدای ارسال شده توسط فرشاد برای فیلمسازان نیز همین را می گوید یا چه چیز دیگری را می خواهد ترسیم کند؟ در راستای چیزی که بنا نهاده بود یعنی چاره فرار!
در آخر داستان مسعود را می شنویم که در سوئد موفق شده اما سرگذشت فرشاد را دیده ایم که تبدیل به یک تراژدی شده است. مشخص نیست باید به کدام لبخند بزنیم و برای بازگشت یا ماندن چه عکس العملی نشان دهیم. فیلم تا فصل آخر تراژدی است که گشایشش در رفتن از وضعیت است اما در نتیجه گویا سردرگم و فاقد حس برای مخاطب. فرشاد برای ما تبدیل به درونمایه نمی شود و معلق است، همچون بخش آخر اثر که گویا فیلم خود خواسته تمام نمی شود، و تحث تاثیر جبر فرار فرشاد به پایان می رسد.
منبع: http://www.irandocfest.ir/fa/doc/news/2452/%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D9%85%D8%B3%D8%B9%D9%88%D8%AF-%D8%B3%D8%B1%DA%AF%D8%B0%D8%B4%D8%AA-%D9%81%D8%B1%D8%B4%D8%A7%D8%AF