گزارش مکتوب نشست پژوهشی چهل و دوم رخداد تازه مستند در محل پروژه های نیومدیا
تهیه شده توسط گروه پژوهشی و مستندسازی آریتمی
ریتم اصلی
روز یکشنبه بیست و یکم خرداد ماه 1396، سومین نشست از سلسله نشستهای مرتبط با مفهوم دیاسپورا و هویت دیاسپورایی، با تمرکز بر دیاسپوراهای مهاجران در ایران، در رخداد تازه مستند با نمایش فیلم «به کجا تعلق دارم؟» از ساختههای مهوش شیخ الاسلامی برگزار شد.
فیلم به ماجرای زنانی ایرانی که با مردان افغانستانی ازدواج میکنند و مصائب و مشکلات پس از این ازدواج میپردازد. اینکه چگونه با پذیرفته نشدن ازدواج این افراد در داخل کشور نه تنها ازدواج کنندگان به رسمیت شناخته نمیشوند بلکه این مشکل و معضل به فرزندانشان نیز انتقال داده میشود. پس نه تنها این فیلم قصه پرمشقت، موقعیت طبقاتی و وضعیتی که این از مجرای میگذرد را به ما نشان میدهد بلکه انتقال این مشقت به فرزندان حاصل از این ازدواج که از تمام حقوق شهروندی محروم هستند را برای ما باز میگوید.
در ابتدا مهوش شیخالاسلامی از مصائب ساختن این فیلم گفت اینکه چگونه پرداختن به یک اقلیت و مشکلاتشان موانعی جدی برای فیلمساز نیز فراهم میکند. سپس پوریا جهانشاد به رویکرد کلی پرداختن به موقعیت اقلیتها در فیلمها پرداخت وی گفت: معمولا این دسته از فیلمها فقر و فلاکت را به خود این افراد و هویت نژادی و قومی نسبت میدهند یا در حالت دیگر با هدف دلسوزی و ایجاد ترحم در مخاطب ساخته میشوند. اما هیچکدوم از این رویهها منجر به تغییر وضعیت فرودستی این گروهها نمیشود. اما آنچه در این فیلم برجسته شده است مساله فرهنگ است و اینکه کسب هویت به واسطه فرهنگ چه نقشی در جایگاه اجتماعی و ساختن طبقات اجتماعی دارد که مرتبط با بحث دیاسپورا و هویت دیاسپورایی است. در واقع همه اقلیتها دیاسپورا دارند اما هرکدام مدل خودشان را دارند پس همین تفاوتهاست که سبب میشود در مورد هرکدام به شکلی متفاوت بحث و تحلیل کرد.
ببینیم فیلمی که روبرت صافارین آنرا یکی از بهترین فیلمهای مستند ایران میداند و به گفته یکی از راویان فیلم آنچه شما افغانستان مینامیدش ما قلب آسیا میخوانیمش در میان پیوندهای مردانی از قلب آسیا و زنانی که به جای دیگر تعلق دارند چگونه این مساله را برای ما به تصویر میکشد.
چندریتمی
چندریتمیها به همگونی تن نمیدهند، در برابر چیزی بهظاهر واحد مواضع متفاوت و متضادی اتخاذ میکنند. اینگونه است که چندریتمیها عدم توافق را به خاطر میآورند، جایی که هرگز همدستیها رخ نمیدهند و ریتمهایی گوناگون، نواهایی که تاکنون شانسی برای شنیدن نداشتهاند و خلق ساحتهایی که دیده نشدهاند سر بر میآورند.
یکی از حضار به واسطه پژوهش در مورد افغانستانیها در چندسال اخیر به این اشاره کرد که برخورد حاکمیت با افغانستانیها تفاوت کرده و حالا به واسطه فراخوانی افغانستانی ها در جنگهای برون مرزی دیگر نباید از دادههای دهه شصت و هفتاد برای تحلیل آنها استفاده کرد. سپس وی ادامه داد: «چرا ما فکر میکنیم فقط افغانستانیها هستند که موقعیت فرودستی دارند؟ از اواخر دهه شصت تمام فضاهای شهری با اجرای سیاستهای نئولیبرالی که اجازه چرخش سرمایه ندارند از جمله سیستان و بلوچستان محکوم به فنا هستند دقیقا همین وضعیت افغانستان برای کودکان سیستان بلوچستان و مناطق مرزی هم رخ میدهد. اگر میخواهیم افغانستانیها را به عنوان فرودست تحلیل کنیم افغانستانیها در کنار بسیاری از نیروی فرودست در ایران قرار میگیرند.»
سپس پوریا جهانشاد در پیوند با این بحث که چگونه میشود وضعیت فرودستی مهاجران را با هویت دیاسپورایی توضیح داد به دو رویکرد متفاوت در زمینه دیاسپورا پرداخت: تعاریفی که از دیاسپورا ارائه می شوند لزوماً همسو نیستند و دیاسپورا بر مبنای رویکرد نظریه پردازان مفهومسازی می شود و نظریات متاثر از رشته هایی چون مطالعات فرهنگی و جغرافیای فرهنگی و همچنین نظریات پسا استعمارگرایان تفاوتهای عمدهای با نظریات گروهی دارند که بر رابطه مهاجرین با سرزمین مادری تاکید دارند، تا جائیکه نظریات گروه اول را می توان در تقابل با نظریات «سرزمین مادرگرایان» تلقی کرد. سپس با استفاده از صحنههایی که در آن یک مهاجر افغانی از عدم تعلق به سرزمینی خاص میگوید و چندان به مفهوم هویتی واحد و یکپارچه تن نمیدهند جهانشاد گفت: چنین موقعیتی را هم به واسطه مطالعات فرهنگی میتوان تحلیل کرد هم جغرافیای فرهنگی. مطالعات فرهنگی با خوشبینی از چندفرهنگی و میان فرهنگی این مسائل را صورتبندی میکند اما مساله میتواند بیشتر از این هم باشد، در پروسه دیگریسازی اگر با کیسهایی طرف باشید که وابستگی به ملیت و سرزمینشان نداشته باشند و شما از این طریق نتوانید مفهومسازیشان را از آن سرزمین دگرگون کنید در اینصورت چنین موقعتی را میتوان با ریزوم و شبکه ریزومی تحلیل کرد. ریزوم استعاره مناسبی برای اندیشیدن در برابر سلطه فرهنگی مبتنی بر اصل مسیر یکپارچه میان دو موقعیت ثابت است. حال اگر بخواهیم به این پرسش بپردازیم که چگونه این هویت دیاسپورایی طبق رویکرد گروه دوم میتواند به تغییرات از پایین دست بزنند باید به واسطه غیرقابل پیشبینی بودن و نمادینه نشدن در سازوکارهای قدرت و راههایی از مقاومت که هنوز کدگذاری نشده است اشاره کرد. پس دیاسپورا را نیز باید از این زاوبه دید و پیش برد. نه مانند مطالعات فرهنگی خیلی خوشبینانه نه مانند سرزمین مادرگرایان به عنوان یک وضعیت تثبیت شده.
یکی دیگر از حضار هم گفت: پایان دادن به موقعیت فرودستی افغانستانی ها از مجرای رسمیسازی این گروه نمیگذارد که پوریا جهانشاد هم در همین مورد گفت: فرودستی را در غالب کیسهای مختلفی میشود دید و در اینجا ما این وضعیت را میخواهیم روی مهاجرین بگذاریم نه بابت اینکه شناسنامه دارند یا ندارد بحث سرزمین نیست بحث همزمانی و دیرزمانی است.
در مجموع آنچه در چندریتمیها اتفاق افتاد یکی این بود که موقعیتهای فرودستی را میشود با پیوند با سایر موقعیتهای طردشدگی به خواستی برای تغییر تبدیل کرد و دیگر اینکه دیاسپورای افغانستانی ها یکی از آن موقعیتهایی است که به واسطه کدگذاری نشدن توسط سلطه، امکانهایی برای مقاومت و پیوند خوردن با دیگر موقعیتهای کدگذاری نشده را فراهم میکند. اما همین که توافق در مورد سلطه ناپذیر بودن هویتهای سیال و امکانهایی برای تغییر تولید میشد، همریتمیای شکل گرفت که مساله کنش و تغییر را از مجرای قانون صورتبندی میکرد و پای کارگزاران بوروکرات را به وسط میکشید.
همریتمی
همریتمیها حاصل یکدستیها، توافقی همگانی، پنهان کردن تمام شکافهای موجود و روایتی از متحدالشکلیها است. همریتمیها اگرچه میتواند در لحظات تغییر در سوی فرودستان رخ بدهد اما معمولا حاصل توافقی نانوشته در پذیرش قواعدی که وضعیت را تثبیت میکند از سوی فرودستان است.
ابتدا یکی از حضار به برخوردهای دوگانه اشاره کرد که از یکسو تصویری مداراگر از مردم ساختهاند و از سمت دیگر با تصویری نژادپرست در برخورد با مهاجرین افغانستانی روبرو هستیم. پس از اشاره به برخورد دوگانه با مهاجران افغانستانی بحث به اینجا کشیده شد که اقشار فرودست جامعه هستند که باعث آزار مهاجران افغانستانی شدهاند و سپس در همین رابطه یکی دیگر از حضار واکنش فرودستان در ایران را بخاطر اینکه مهاجرین افغانستانی باعث شدهاند مشاغل خردشان را از دست بدهند طبیعی دانست ولی این سوال مطرح شد که از طریق چه سازکاری باعث میشود که این تقابلها بیشتر از یک حد خاص نشوند و کنترل بشوند؟ سپس کارگردان فیلم در این مورد پاسخ دادند: حکومت در کنترل این رفتارها بسیار دخیل است و ما را برای رفتار درست تربیت نمیکند. در واقع نخستین همریتمی به اینجا کشیده شد که آزار و اذیت افغانستانیها از سمت طبقات فرودست اعمال میشود و برای برطرف کردن چنین وضعیتی تریبونهای رسمی باید دست به تربیت و اصلاح مردم بزنند. اما همریتمی دیگری هم شکل گرفت: تقلیل کنش به تغییر در قانون. یکی از حضار گفت: در این کشور هرجا بخواهی بروی باید یک کارت ملی نشان بدهی. در تایید این سخن یکی دیگر از حضار گفتند: پذیرش دیگری به قوانین و عرف برمیگردد و در ایران قانون این ازدواج را نپذیرفته است. درواقع وقتی مسالهی تغییر به مسالهی کارت ملی و شناسنامه فروکاسته شد. یعنی برای رفع موقعیت فرودستی این افراد با شناسنامه و رسمیسازی این موقعیت، فرودستی خاتمه مییابد. واقعا این چنین است؟
آریتمی
آریتمیها در چند جا متولد میشوند. یکی در لحظات شکست، در لحظاتی که هر راهی به دری بسته میرسد، این لحظات پتانسیلهایی دارند. پتانسیلهایی برای خروج از ریتم و یافتن بدیلهایی برای زیستی دیگرگونه. یکی دیگر از جاهایی که آریتمیها به کار میافتند نه لحظات شکست، بلکه لحظاتی است که فریادهای یکدستیهای ناب شنیده میشود. آنجا فقط نویزی آرام این پتانسیل را دارد که خالق آریتمی شود.
سوالی که فیلم مطرح میکرد این بود که آیا موقعیت پرمشقت ازدواج مردان افغان با زنان ایرانی به مسالهی مدارک احراز هویت گره خورده است؟ هیچ چیزی بهتر از خود فیلم به این سوال پاسخ منفی نمیداد. مردی در این فیلم اشاره میکرد که چگونه بعد از سالها کار کردن، کارفرما بدون هیچ دلیلی و بدون اینکه مسالهی او به مدارک احراز هویت گره بخورد از کار اخراج شده است. زنی ایرانی نشان میداد که چگونه خانوادهاش به بهایی اندک بهخاطر موقعیت فرودستی اقتصادی زن را به مردی افغانی فروختهاند. و دختری که حاصل ازدواج زنی ایرانی و مردی افغان بود به عقد مردی درمیآمد که به ازای زندگی در یک آلونک به پدر و مادر دختر این ازدواج سر گرفته بود. چگونه چنین موقعیتهایی از مجرای هویت و کارتهای شناسایی میگذرد؟
پس گوشههایی از فیلم که مدام در منطق «به کجا تعلق دارم» خط میانداختند و ببیننده را در موضع شک فرومیبردند وقتی نشان داد مسالهی فرودستی حاصل ازدواج مردان افغان با زنان ایران تنها توسط برگههای احراز هویت حل و فصل نمیشود نگاه را به جای دیگری نیز میکشاند: اگر وضعیت فرودستی موجود حاصل نظام سلطه است چرا برای برهم زدن این وضعیت به جای خلق موقعیتی جدید دوباره به سلطه ارجاع بدهم؟ اگر وضعیت فرودستی من به واسطه همین مکانیسمها و رویههای موجود شکل گرفته که از مجراهای گوناگونی بدن ما را در مینوردد چرا دوباره دست به دامن قانونگزار بشوم؟ به غیر از این است که وقتی میتوان تغییر را به وجود آورد که به هویت نمادین تن نداد؟ پس پاسخ صریح و بدون واسطه است: من به هیچ جایی تعلق ندارم مگر یک امکان جدید برای تغییر.
دانلود و پخش پادکست چهل و دومین نشست رخداد تازه مستند
منبع: گروه رخداد تازه مستند