گزارش سیوپنجمین نشست پژوهشی رخداد تازه مستند/ یکشنبه ۲۴ بهمن، ساعت ۱۸
نمایش مستند «در میان امواج» (۱۳۹۵) ساخته مینا کشاورز
گروه پژوهشی و مستندسازی آریتمی
ریتم اصلی
دومین نشست از سلسله نشستهای شهر و انسان شهری در رخداد تازه مستند با نمایش فیلم «در میان امواج» (۱۳۹۵) ساخته مینا کشاورز در جامعه نیومدیا برگزار شد. طبق روال همیشه گفتوگوها با صحبت فیلمساز آغاز شد. مینا کشاورز انگیزهاش از ساخت فیلم را برای مخاطبان چنین تشریح کرد که از سال ۱۳۹۰ که سفرهایش به میناب آغاز شد، پدیده دستفروشی زنان آنجا توجه او را به خود جلب کرده و در ابتدا مدنظر داشته است که فیلمی درباره سه نسل از این زنان بسازد، چراکه مادر و چهبسا مادربزرگ بسیاری از این زنان نیز دستفروش بودهاند؛ اما در ادامهی راه و در سفر دوم به میناب با رقیه ذاکری آشنا میشود. خانم ذاکری بهعنوان یک فعال اجتماعی درصدد ساماندهی زنان دستفروشی بود که بیجا و مکان و پراکنده بودند. او تصمیم داشت برای این زنان جای مشخصی پیدا کند و فعالیتهای آنها را مدیریت کند. همین مسئله نظر فیلمساز را به خود جلب کرد و مسیر ایده ساخت فیلم را تغییر داد. کمکم زمینهی آشناییهای عمیقتر با خانم ذاکری و خانوادهاش از سوی فیلمساز فراهم شد و رسماً کار تولید از سال ۱۳۹۱ آغاز و تا فرودین ۱۳۹۵ ادامه پیدا کرد.
بهطورکلی میتوان گفت بنمایهی فیلم را تلاش خانم ذاکری برای تحقق حق زنان دستفروش به شهری که در آن زندگی میگذرانند میسازد. حقی که تلاش برای ایفا آن در کشمکشی با سازمان شهرداری ـ بهمثابه یکی از نهادهای اصلی مدعی مدیریت زندگی مردمان در شهر ـ سروشکل مییابد.
چندریتمی
چندریتمیها به همگونی تن نمیدهند، در برابر چیزی بهظاهر واحد مواضع متفاوت و متضادی اتخاذ میکنند. اینگونه است که چندریتمیها عدم توافق را به خاطر میآورند جایی که هرگز همدستیها رخ نمیدهند. با نمایش فیلم هم فرصتی برای مخاطبان ایجاد شد تا با قریب به یک ساعت گفتوگو به بیان دیدگاههای مختلف خود بپردازند.
پوریا جهانشاد (مدیر گروه) با اشاره به مقالهی «حق چه کسی به چه شهری» پیتر مارکوزه (۲۰۱۲) تقدم حق محرومین مادی و فرهنگی و متعرضین بر شهر را یادآور شد. همچنین وی با طرح سوال چیستیِ نسبت مردمان با نهادهای رسمی مدرن ـ ازجمله شهرداری ـ بهنقد ایدهی خودکفایی شهرداری و از این حیث برنامههای ساماندهی مردمان برای دستیابی به منافع خود پرداخت. به عقیدهی جهانشاد از دیگر مزایای ویژهی فیلم این است که فیلمساز برخلاف رویهی رایج، خود را در مقام مشاهدهگر صرف معرفی نکرده و نهتنها ردپایی از خود در فیلم بهجای گذاشته، بلکه نقش فعالش در شکلگیری روند داستان (هرچند در ابعاد کوچک) را نیز از نگاه مخاطب پنهان نکرده است. وی در مجموع مینا کشاورز را که با دوری جستن از نگاههای نوستالژیک و زیباییشناختی، شهر را همچون یک مرکز روابط سیاسی ـ اقتصادی دیده است ستود.
در ادامه سایر مخاطبین هم نقطه نظرات مهم و درخور توجهی را بیان کردند. ازجمله اینکه خانم ذاکری و مجموع مردم شهر میناب همچون نمونههایی از مردم سایر شهرها دانش و اشراف چندانی به قانون ندارند و بنابراین توان کمی برای پیگیری حقوحقوق خود دارند.
همچنین از فیلمساز سوال شد که چرا به سراغ شهرداری نرفته و ادلهی آنها در خصوص منازعه را جویا نشده است؟ و نیز اینکه بازار دستفروشان در آن مقطع چه تاثیری بر شهر گذاشته بوده است؟ در مورد سوال اول کشاورز توضیح داد که مسئلهی او کنار مردم شکلگرفته و شهرداری را ـ فارغ از اشخاصاش ـ همچون یکنهاد قدرت که در کلیتی سازمانیافته علیه حقوق شهروندان قرارگرفته دیده است و تمایلی به حلوفصل مسئلهی دستفروشان با رجوع به رویههای سلسله مراتبی و سازوکارهای نهادی را نداشته است. در جواب به پرسش دوم هم از تغییر و تحولاتی در شکل و بافت شهر یاد کرد. از قرار معلوم در بدو ماجرا تکه زمینی متروک در رودخانهی خشک شهر در اختیار دستفروشان گذاشته میشود و بهمرور با رونق این بازار در حومهی آن مراکز خرید ساخته شده و همین امر منجر به افزایش قیمت این زمین میشود. در نتیجه با رونق محدودهی پیرامونی و افزایش قیمت زمین شهرداری برای بازپسگیری زمین به صرافت میافتد و از همینجا داستان تقابل شهرداری و خانم ذاکری هم آغاز میشود. در کل میتوان گفت با اینکه صداهای متفاوتی در نشست شنیده میشد، گویا توافقی ضمنی در مورد ناتوانی افراد در برابر نهادهای مدرن شکل گرفت تا راه ورود به همریتمیها آغاز شود.
همریتمی
همریتمی در دو جا قابلمشاهده بود یکی در منطق مستند و دیگری پس از بحثهایی که در این زمینه شکل گرفت. نخستین همریتمی در لحظهای بود که منطق نهادی بوروکراتیک با سازمانی بیرون از وضعیت، به منطقی واحد تن میدادند. در واقع دو رویه در برابر زنان دستفروش وجود داشت: یکی منطق بوروکراتیک و بازاری شهرداری بود که درنهایت هر جا با مقاومت زنان مواجه میشد قصد پاک کردن صورتمسئله را داشت و دیگری منطق رقیه ذاکری در جایگاه استاد بود که قصد داشت زنان دستفروش را با ساحت نمادین آشتی دهد چراکه منطق سازماندهی ِ بازیگرِ اصلی نه ایجاد مناسبات افقی و اقتصاد مشارکتی بلکه تحقق نظمی بود که در خارج از مناسبات زنان دستفروش تمام عرصههای زیست جهان را بلعیده است.
همانطور که خانم ذاکری برایمان توضیح میدهد میناب شهری است که عمده مردان آن به کار ماهیگیری مشغولاند و با توجه به شرایط سخت اقتصادی لاجرم زنان نیز باید دستبهکار شوند. دستفروشی پیشه اصلی زنان میناب است که در قالب آن عمدتاً به خریدوفروش صنایعدستی میپردازند. همانطور که پیشتر هم اشاره شد همین سازوکار زیست مردم میناب بود که موردتوجه فیلمساز قرار گرفت، تا اینکه با شکلگیری منازعه بین زنان دستفروش و خانم ذاکری در یکسو و شهرداری در سوی دیگر او را در دل میدانی جدید وارد و بهمرور و در جریان ساخت، ایدهی اصلی فیلم را متحول کرد.
کارگردان برای مخاطبین از وجود یک باورِ بهزعم او نهچندان درست سخن به میان آورد. باور به ناتوانی در برابر قدرت نهادهای رسمی. چنانکه حتی در موقعیتهای برتر و محق، افراد جامعهی ما پا پس کشیده و از پیش خود را در هر منازعهای با نهاد رسمی شکستخورده میدانند. درست در همین لحظهی حساس است که به اذعان فیلمساز مشارکت اجتماعی تحقق پیدا نکرده و بهاصطلاح افراد پشتهم را بهسادگی هرچهتمامتر خالی میکنند. بهواقع وجود چنین باور نادرستی در جامعه ما یکی از روشنترین اتفاقنظرهای فیلمساز و مخاطبین در نشست بود. برخی مخاطبین آن را به ناآگاهی نسبت میدادند و برخی به ناچاری. اما به هر صورت در کلیت این نظر بین همگان همریتمی دیگری حاصل شد.
آریتمی
آریتمیها در چند جا متولد میشوند. یکی در لحظات شکست، در لحظاتی که هر راهی به دری بسته میرسد، این لحظات پتانسیلهایی دارند. پتانسیلهایی برای خروج از ریتم و یافتن بدیلهایی برای زیستی دیگرگونه. یکی دیگر از جاهایی که آریتمیها به کار میافتند نه لحظات شکست، بلکه لحظاتی است که فریادهای یکدستیهای ناب شنیده میشود. آنجا فقط نویزی آرام این پتانسیل را دارد که خالق آریتمی شود. دیگر بزنگاه لحظات یاس و ناامیدی است. لحظات یاس و ناامیدی با شکست تمایز دارند. اگر شکست همان سرخوردگیِ از پیروزی باشد لحظات یاس و ناامیدی برخاسته از روزمرگیهاست. ناتوانی از چیزی دیگر شدن و ادامه کسالتبار وضعیت. در این لحظات هم با کشف زمینههای جدید آریتمیها شکل میگیرند. لحظاتی که فارغ از میزان توجه فیلم به آنها باید پیدایشان کرد و پروبالشان داد. اختصاصاً در این فیلم آنکه پتانسیل خلق آریتمی را داشت کسی نبود جز زنان دستفروش. کنشگران بهظاهر فرعی داستان که به نظر موضوع اصلی منازعه بودند. کمی که جابهجا شویم و کنار آنها بایستیم چهبسا آنها را نه موضوع منازعه بلکه کنشگر فعال منازعه بیابیم و آریتمی ها را کشف کنیم. چه میدانیم؟ شاید هم تا حالا خلقاش کردهاند!!! در واقع در میان امواج ما را به میان آماج حملات کسانی برد که قصد تسلط بر زندگی زنان دستفروش را داشتند. از سویی شهرداری درصدد بازپسگیری زمین متروک خارج از شهری که خود زمانی به آنها داده بود برآمد. مدتزمانی آنجا را تسخیر کرد و اجاره گرفتنهای رسمی آغاز شد. گهگاهی به فکر تخریب بازارچه بود و حتی نیمهشبی در دل تاریکی با بولدزر به بازارچه حملهور شد. از سوی دیگر همانطور که از نشانهها برمیآمد رقیه ذاکری هم که به دنبال توانمندسازی زنان دستفروش از طریق راهاندازی بازارچه بود، پروژهی توانمندسازیاش نه بهعنوان بدیلی در برابر وضعیت، بلکه با برخورد آمرانه و تعیین تکلیف، راهاندازی سازمان مردم نهادی عمودی و ایدهی تعاونی بدون وفادار بودن به ایدههای اقتصاد مشارکتی بهسوی مسیر نهادسازی میرفت.
دراینبین اما چه به سر زنان دستفروش آمد؟ در طول منازعه چه میکردند و پسازآن به چه راهی رفتند؟ باید اذعان داشت فیلم کارش را خیلی خوب و عالی انجام داد. فرایند منازعه بین رقیه ذاکری و شهرداری را برایمان ترسیم کرد و از دور انگشت اشارهاش را به سمت زنان دستفروش هم برد. سر نخ را به ما داد و ازاینجا به بعدش کار ماست. باید بیشتر ببینیم. در واقع نادیدهها را ببینیم و در جستجوی راههای نرفته باشیم. بههرحال اینکه زنان دستفروش مینابی به بازیهای بوروکراتیک و رویههای نهادی بیتفاوت بودند و چند نسل بدون همدستی با نظامهای سلسلهمراتبی توانسته بودند روزی خود را از زندگی بگیرند بدون اینکه به ساحت نمادین تن بدهند یعنی وضعیتی آریتمیک. باید اینگونه آریتمیها را دید، شناخت و تقویت کرد.
منبع: گروه رخداد تازه مستند